سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای نو

یک سال پیش مثل امروزی اسباب کشی کردیم و درجوار حضرت معصومه(س) ساکن شدیم.
یک سالی که با همه ی خوبی ها و بدی هاش گذشت.
وچقدر زود گذشت.
هر سال که بزرگتر میشم حس میکنم که روزها و ماهها و سال ها خیلی سریعتر از قبل میگذرن .انگارکه سال کوتاهتر میشه.
انگار همین چند روز پیش بود که گندم سبز میکردم برای سفره هفت سین .امسال میخوام به یاد دوران کودکی "کوزه" سبز کنم برای طاها.ان شااله


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/6ساعت 10:23 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
مدتیه که دعای قنوت نمازم شده این آیات.چقدر حرف نگفته تو دلمه . بعضی وقتا احساس خفگی بهم دست میده . حرفهایی که از یک روز بگیر تا چند ماه و گاهی چندین ساله تل انبار شدن و باعث میشن همیشه ذهنم درگیر باشه . کاش گوش شنوایی پیدا میشد و البته امین .که بدون هیچ صلاحدیدی عقده ی دل رو باز میکردم و ....درآخر یه نفس راحت میکشیدم.


نوشته شده در دوشنبه 90/7/11ساعت 10:14 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

یکشنبه ی هفته ی گذشته رفتیم اهواز. تا جمعه عصر که برگشتیم.عروسی دختر دایی م بود .من و طاها با مامانم و بابام و خواهرم و پسرش.شنبه شب تصمیم به رفتن گرفتم .برای همین فرصت نکردم برای آقای همسر غذا درست کنم.چند تا کنسرو گرفتم و گذاشتم تو یخچال که گرسنه نمونه.جمعه که برگشتیم خواب رو تو چشماش میدیدم.ما که رسیدیم خوابید تا شب.برای مختار نامه بیدار شد .میدونستم که این چند روز نه درست خوابیده و نه خوب غذا خورده چون غذا ها تو یخچال سر جاشون بودن.روز شنبه هم اینقدر بیحال بود که نمیتونست از جاش بلند بشه.امروز صبح رفتیم دکتر؛ آقا فشارش رو6بود.سرم و آمپول تقویتی و قرص و....  .خلاصه که حالم گرفت حسابی .نمیدونم همه ی مردا همینطوری ان؟بدون زن و بچه شون خواب و خوراک ندارن؟بعید میدونم.
تازه صبح هم که رفته بودیم دکتر طاها خواب بود و نبردیمش. از اونجا بهش زنگ زدم و گفتم که صبحانه بخوره تا ما برگردیم وروجک میگه :من هیچی نمیخورم آخه اشتها ندارم .آخه من عادت دارم به باهم بودن!!!من و بگیوااااای گفتم «حقّا!که پسر همین پدری»


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 1:44 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

تو راه مدرسه، فرصت خوبیه برای حرف زدن باهم.دیروز داشتم به پسرم میگفتم که فردا شهادت حضرت فاطمه س .اگه خسته نیستی امشب بریم حرم.(که البته مخالفت کرد و گفت نه امشب نریم ).بعد ازم پرسید شهادت حضرت فاطمه ی معصومه؟گفتم نه مامان جون حضرت فاطمه ی زهرا.گفت پس چرا نمیریم حرم خودش؟یه حالی شدم دلم خیلی گرفت.براش گفتم از غربت خانممون .از اینکه امام علی (ع)به سفارش بی بی شبانه دفنشون کرده،تا دشمنا ندونن که قبر بی بی کجاست.در حد توانم و فهم اون براش گفتم از دلایل.بعدش براش گفتم که ان شااله امام زمان که ظهور کنن قبر مادرشون رو بهمون نشون میدن .اون وقت برای حضرت زهرا حرم میسازیم.و میریم زیارتشون.

اللهم عجل لولیک الفرج

آقاجون تسلیت ایام و التماس دعا


نوشته شده در یکشنبه 90/1/28ساعت 12:9 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

بعد از هدفمندی یارانه ها و ضرورت صرفه جویی بیشترتصمیم گرفتم که از سماوراستفاده نکنم .چون ما برای هر وعده چای خوردن احتیاج به دو لیوان آب جوش داریم ولی با سماور چندین لیتر آب رو می جوشونیم ،که باعث میشه هم گاز زیادی مصرف بشه و هم زمانی که برای این کار میذاریم طولانی بشه. با چایی ساز هم که اصلا میونه ای ندارم . یکی از این کتریهای شیر دار داشتم که تصمیم گرفتم دوباره ازش استفاده کنم .وقتی آوردمش دم دست دیدم یکی از دسته هاش شکسته .امروز در یک اقدام انقلابی دسته ی شکسته رو در اوردم و رفتم براش یک جفت دسته ی نو خریدم .
قوری هم که از مدتها پیش سرش شکسته بود صاحب یه سر جدید شد.
دو تا از توپهای محمد طاها هم که کم باد شدن دادم آقای همسر ببره بادشون کنه که بعد از ظهرا که هوا خوبه ببرمش بیرون بازی کنه .بعدش هم نوبت سرویس دوچرخه ی طاهاست.از این کارهای عقب افتاده زیاد دارم که باید انجام بدم.
امسال با توجه به اینکه خیلی نیست که اسباب کشی کردیم و خونه مون نوسازه خونه تکونی درست و حسابی ندارم و از این بابت خیالم راحته .
دلم میخواد با یکی برم یه کم تو بازار بگردم .دیدن مردم که در تدارک خرید سال نو هستن حس خوبی داره.به کی بگم بیاد باهام؟


نوشته شده در دوشنبه 89/12/9ساعت 6:6 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pars Skin