سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای نو

سلام به همه ی دوستانی که اینجارو می خونن.
بعد از 2هفته ی پر مشغله بلاخره بعد از گرفتن کارت اینترنت از خماری در اومدم و به دنیای وب برگشتم .حالا شما فکرش رو بکن منی که از اوایل ورودم به اینترنت هر موقع خواستم و اراده کردم اینترنت پرسرعت لنگم نذاشته حالا باید با کارت و البته سرعت پایین وصل بشم .سخته دیگه،نیست؟بگذریم
روز چهارشنبه 6بهمن اسباب کشی کردیم .از تهران وسایل رو با خاور فرستادیم و خودمون هم با مامان و بابام اومدیم قم .با اذان ظهر وارد شهر شدیم.یک ساعتی پیاده کردن اثاث طول کشید و خوشبختانه کارگرها تو کارشون با مهارت بودن و نه به وسایل ما ضربه زدن و نه به در و دیوار خونه.
از همون موقع شروع کردیم به پهن کردن وسایل.
ومن از این تریبون استفاده کرده و از همه ی افرادی که مرا در این امر خطیر یاری کردندو در ذیل نامشان را عرض میکنم تقدیر و تشکر میکنم .
روز 5شنبه هم محمد طاها رو در مدرسه ی شهید مفتح ثبت نام کردیم .که از شنبه به تحصیل علم و دانش بپردازه.
خونه ی اینجا به نسبت خونه ی تهران خیلی خوبه .هم فضای بزرگتری داره و هم آفتابگیره .یه چیزی هم اینجا هست که من خیلی دوست دارم و اون هم اینکه موقع نماز صدای اذان مسجد رو میشنویم و من خیلی خوشم میاد ،آدم رو ملزم میکنه به خوندن نماز اول وقت.

تا امروزکه نسبتا خوب بوده فقط نتونستم بیشتر از1بارحرم  برم برای زیارت.ولی همون دفعه ای هم که رفتیم چون تو هفته بود ،حرم تقریبا خلوت بود و زیارت قسمتم شد که همون هم خیلی بهم چسبید.ان شااله که حضرت معصومه (س)بیشتر بطلبه و توفیق زیارت نصیبم بشه.
یه مسئله ای که اینجا باهاش در گیرم اینه که همش باید حواسم باشه که برای غذا ،چای و کلمن درست کردن و حتی خیسوندن حبوبات باید از آب شیرین استفاده کنم و آب شیر بدلیل شوریش بدرد نمیخوره .همین خودش زمان میخواد تابهش عادت کنم.
یه مسئله ی دیگه هم اینه که راه ها رو بلد نیستم و مثل بچه ها وقتی میرم توی خیابون میترسم که گم بشم .آخه قمی ها و هر کس که به قم اومده باشه اینو میدونه که خیابونها ی اینجا معمولا راست و مستقیم نیستند و اگه جایی میخوای بری معلوم نیست که بتونی ازخیابون موازی اون حتما به همون جا راه پیدا کنی.یا اینکه اسم کوچه ها :کوچه ی ما از یه سر شماره ش31 ِو از اون سر کوچه شماره ش میشه 48.عجیب نیست؟


فعلا برای این پست بسه.سعی میکنم بیشتر بنویسم .


پ.ن:
کسانیکه بهشون زحمت دادم:آقای همسر،بابام،مامانم،آقامحمد(برادر همسری)،آبجیم(زن داداش همسری)،دایی،زندایی،محمد طاها


نوشته شده در جمعه 89/11/15ساعت 4:6 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

روز چهارشنبه ظهر با محمد طاها رفتیم پیش آقای همسر.همون روز از بعد از نماز مغرب شروع کردیم به گشتن برای خونه .همونطور که فکر میکردیم خیلی از خونه ها بدرد نخور بودن .پنج شنبه هم از صبح دوباره راه افتادیم توی خیابون دنبال بنگاههای معاملات ملکی و آدرس خونه گرفتن .واقعا دیدن خونه های درب و داغون خسته مون کرد .تازه آقای همسر خودش از 2روز قبل از رفتن من شروع به گشتن کرده بود.بلاخره سر ظهری ِ روز پنج شنبه یه جایی رو پسندیدیم .ولی چون یه بنگاه آشنا رو هنوز مراجعه نکرده بودیم هنوز تصمیممون قطعی نشده بود.بعد از ظهر پنج شنبه 2بار رفتیم سراغ اون بنگاهی ولی بسته بود ما هم گذاشتیم به حساب اینکه قسمتمون همون خونه هستش .امروز پیش از ظهر هم با مامان و بابای آقای  همسر رفتیم و اونا هم خونه رو دیدن و با صاحب خونه  قرارداد بستیم .صاحب خونه و خانمش به نظر آدمهای خوبی میان خدا کنه تا آخرش همینجور باشن و اذیت نشیم.امروز بعد از ظهر هم من و محمد طاها برگشتیم تهران تا وسایل و اسباب اثاثیه رو جمع کنیم و اگه خدا بخواد روز چهار شنبه اسباب کشی کنیم.دایی گفتن شما فقط وسایل رو جمع کنید و روز 2شنبه بیاید،وپسرا (آقای همسر و داداشاش)خودشون برن اثاث رو بیارن .
خدایا خودت کمک کن همه ی کارها خوب پیش بره.
خود دایی هم قراره فردا برن آموزش و پرورش و برای ثبت نام محمدطاها اقدام کنن.خداخیرشون بده خیالم رو از این بابت راحت کردن.فقط خدا کنه مدرسه ی جدید شیفتش ثابت باشه و گردشی نباشه .چون از اول سال تحصیلی محمد طاها ثابت صبح میرفته مدرسه و هم من و هم خودش اینطوری عادت کردیم .


نوشته شده در جمعه 89/11/1ساعت 11:52 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin