سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای نو

هوا خیلی سرد شده .دیشب تا صبح بارون می اومد.الان هم داره نم نم میباره.
طاها و رضا (پسر همسایمون)توی یه مدرسه ن ولی تودوکلاس.ساعت 11:10دقیقه مدرسه تعطیل میشه و من میرم دنبالشون میارمشون خونه.تو راه بعضی وقتا اتفاقات جالبی میافته.
امروز با خودم چتر بردم که اگه بارون تند شد بگیرم رو سر بچه ها.تو مغازه ی مرغ فروشی ایستاده بودیم منتظر که مرغمون رو پاک کنن .چتر رو دادم دست طاها. تااومدم مرغها رو بذارم تو پلاستیک طاها چتر رو باز کرده بود.
رضابهش میگفت :منم میتونم اینو روشن کنم ولی بلد نیستم خاموشش کنم.
طاها فوری گفت:روشن،خاموش نه.باز و بسته!!!!

نوشته شده در سه شنبه 89/8/11ساعت 12:58 عصر توسط منصوره سادات نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin